کسانی که به فکرمون هستن رو به گریه می اندازیم. ما گریه می کنیم برای کسانی که به فکرمون نیستن. و ما به فکر کسانی هستیم که هیچوقت برامون گریه نمی کنن. این حقیقت زندگیه. عجیبه ولی حقیقت داره. اگه این رو بفهمی، هیچوقت برای تغییر دیر نیست.
وقتی یه بار ازدوست ضربه می خوری درست مثل این می مونه که با ماشین بهت زده و داغونت کرده ولی وقتی می بخشیش درست مثل این می مونه که بهش فرصت دادی تا دنده عقب بگیره و دوباره از روت رد بشه تا مطمئن بشه چیزی ازت نمونده .
مهم این نیست که قشنگ باشی ، قشنگ اینه که مهم باشی! حتی برای یک نفر.
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را
در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک
کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند
سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد
کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان
نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و...
آنجا را ترک کرد. عصر انروز روز
نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس
شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان
کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه
نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم
و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه
نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:
امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر
پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی
دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟
چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!